بشنو از نی، چون حكایت میكند | 1.1.1 | واز جدائی ها شكایت میكند |
کز نیستان تا مرا بُبریده اند | 1.1.2 | از نفیرم مرد و زن نالیده اند |
سینه خواهم شرحه شرحه از فِراق | 1.1.3 | تا بگویم شرحِ دردِ اشتیاق |
هر كسی كاو دور ماند از اصلِ خویش | 1.1.4 | باز جوید روزگار وصلِ خویش |
من به هر جمعیتی نالان شدم | 1.1.5 | جفتِ بَد حالان و خوش حالان شدم |
هر كسی از ظنِّ خود، شد یار من | 1.1.6 | از درون من نَجَست اسرارِ من |
سِرّ من از نالۀ من دور نیست | 1.1.7 | لیك چشم و گوش را آن نور نیست |
تن ز جان و، جان ز تن مستور نیست | 1.1.8 | لیك، كس را دیدِ جان دستور نیست |
آتش است این بانگِ نای و، نیست باد | 1.1.9 | هر كه این آتش ندارد، نیست باد |
آتشِ عشق است كاندر نی فتاد | 1.1.10 | جوشش عشق است كاندر مِی فتاد |
نی حریف هر كه از یاری بُرید | 1.1.11 | پرده هایش پرده های ما درید |
همچو نِی زهری و تریاقی كه دید ؟ | 1.1.12 | همچو نِی دمساز و مشتاقی كه دید ؟ |
نی حدیث راهِ پُر خون میكند | 1.1.13 | قصه های عشقِ مجنون میكند |
* دو دهان داریم گویا همچو نی | 1.1.14 | یک دهان پنهانست در لبهای وی |
* یکدهان نالان شده سوی شما | 1.1.15 | های و هوئی در فکنده در سما |
* لیک داند، هر که او را منظر است | 1.1.16 | کاین دهان این سری هم، زآن سَر است |
* دمدمه این نای از دمهای اوست | 1.1.17 | های و هوی روح از هیهای اوست |
مَحرم این هوش، جز بی هوش نیست | 1.1.18 | مَر زبان را مشتری، جز گوش نیست |
* گر نبودی ناله نی را ثمر | 1.1.19 | نی جهانرا پُر نکردی از شکر |
در غم ما روزها بیگاه شد | 1.1.20 | روزها با سوزها همراه شد |
روزها گر رفت، گو رو، باك نیست | 1.1.21 | تو بمان، ای آنكه چون تو پاك نیست |
هر كه جز ماهی، ز آبش سیر شد | 1.1.22 | هر كه بی روزیست، روزش دیر شد |
درنیابد حالِ پخته، هیچ خام | 1.1.23 | پس سخن كوتاه باید، والسلام |
* باده در جوشش گدای جوشِ ماست | 1.1.24 | چرخ در گردش اسیر هوشِ ماست |
* باده از ما مست شد، نی ما از او | 1.1.25 | قالب از ما هست شد، نی ما از او |
* بر سماع راست هر تن چیر نیست | 1.1.26 | طعمه هر مرغکی انجیر نیست |
بند بُگسل، باش آزاد، ای پسر | 1.1.27 | چند باشی بندِ سیم و بندِ زر ؟ |
گر بریزی بحر را در كوزه ای | 1.1.28 | چند گنجد؟ قسمت یك روزه ای |
كوزۀ چشم حریصان پُر نشد | 1.1.29 | تا صدف قانع نشد، پُر دُرّ نشد |
هر كه را جامه ز عشقی چاك شد | 1.1.30 | او ز حرص و عیب، كلـّی پاك شد |
شاد باش ای عشقِ خوش سودای ما | 1.1.31 | ای طبیبِ جمله علتهای ما |
ای دوای نخوت و ناموس ما | 1.1.32 | ای تو افلاطون و جالینوس ما |
جسمِ خاك از عشق بر افلاك شد | 1.1.33 | كوه در رقص آمد و چالاك شد |
عشق، جان طور آمد عاشقا | 1.1.34 | طور مست و، "خَرّ موسی صاعقا" |
سّر، پنهان است اندر زیر و بَم | 1.1.35 | فاش اگر گویم جهان بر هم زنم |
* آنچه نی میگوید اندر این دو باب | 1.1.36 | گر بگویم من، جهان گردد خراب |
با لب دمسازِ خود گر جفتمی | 1.1.37 | همچو نی من گفتنیها گفتمی |
هر كه او از همزبانی شد جدا | 1.1.38 | بینوا شد، گر چه دارد صد نوا |
چونكه گل رفت و گلستان در گذشت | 1.1.39 | نشنوی زآن پس ز بلبل سر گذشت |
* چونکه گل رفت و گلستان شد خراب | 1.1.40 | بوی گل را از که جوئیم؟ از گلاب |
جمله معشوق است و، عاشق پرده ای | 1.1.41 | زنده معشوق است و، عاشق مُرده ای |
چون نباشد عشق را پروای او | 1.1.42 | او چو مرغی ماند بی پر، وای، او |
* پَر و بالِ ما کمندِ عشق اوست | 1.1.43 | مو کشانش میکشد تا کوی دوست |
من چگونه هوش دارم پیش و پس ؟ | 1.1.44 | چون نباشد نورِ یارم پیش و پس |
* نور او در یَمن و یَسر و تحت و فوق | 1.1.45 | بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق |
عشق خواهد كاین سخن بیرون بود | 1.1.46 | آینه غمّاز نبود، چون بود ؟ |
آینه ات دانی چرا غمّاز نیست ؟ | 1.1.47 | زآنکه زنگار از رُخش ممتاز نیست |
* آینه کز زنگ آلایش جُداست | 1.1.48 | پُر شعاع نورِ خورشیدِ خداست |
رو تو زنگار از رُخ او پاک کن | 1.1.49 | بعد از آن، آن نور را ادراک کن |
* این حقیقت را شنو از گوشِ دل | 1.1.50 | تا برون آئی به کلی، زآب و گِل |
* فهم اگر دارید، جان را ره دهید | 1.1.51 | بعد از آن، از شوق، پا در رَه نهید |