0 | 1 | |
1 | ای رستخیز ناگهان، وی رحمت بی منتها | ای آتشی افروخته، در بیشۀ اندیشه ها |
2 | امروز خندان آمدی، مفتاح زندان آمدی | بر مستمندان آمدی، چون بخشش و فضل خدا |
3 | خورشید را حاجب تویی، امید را واجب تویی | مطلب تویی، طالب تویی، هم منتها، هم مبتدا |
4 | در سینه ها برخاسته، اندیشه را آراسته | هم خویش حاجت خواسته، هم خویشتن کرده روا |
5 | ای روح بخش بی بَدَل، وی لذت علم و عمل | باقی بهانه ست و دغل، کاین علت آمد، وآن دوا |
6 | ما زان دغل کژ بین شده، با بی گنه در کین شده | گه مست حورالعین شده، گه مست نان و شوربا |
7 | این سُکر بین، هل عقل را، وین نُقل بین، هل نَقل را | کز بهر نان و بقل را، چندین نشاید ماجرا |
8 | تدبیر صد رنگ افکنی، بر روم و بر زنگ افکنی | واندر میان جنگ افکنی، فی اصطناع لا یری |
9 | میمال پنهان گوش جان، مینه بهانه بر کسان | جان رب خلصنی زنان، والله که لاغست ای کیا |
10 | خامش که بس مستعجلم، رفتم سوی پای علم | کاغذ بنه بشکن قلم، ساقی درآمد، الصلا |